دعا کن...
شاید بزرگترین آرزوی تو، کوچکترین معجزه ی خدا باشد...
+به من که خیلی امید میده این جمله...
- ۲ نظر
- ۲۴ شهریور ۹۸ ، ۰۰:۳۷
دعا کن...
شاید بزرگترین آرزوی تو، کوچکترین معجزه ی خدا باشد...
+به من که خیلی امید میده این جمله...
"پدرم به من نصیحتی کرد، که هنوز در ذهنم میچرخد، گفت: هر وقت میخواهی از کسی ایراد بگیری، یادت باشد همه ی مردم دنیا شانسی را که تو داشتی، نداشتند..." *
خیلی جمله ی سنگینیه به نظرم... این روزا خیلی بهش فکر میکنم و تا میام به کسی ایراد بگیرم، یادش میفتم...
برای همین به نظرم هیچ کس مستحق حرف و ایراد نیست.. حتی اونی که به نظر ما ظالمه! همون فرد اگر تو یه خانواده و شرایط دیگه ای بود میتونست اینجوری نباشه!!
برای همین بعضی وقتا فکر میکنم جهنم خیلی خلوته! شایدم هیچکس نباشه اونجا!! چون خدا خیلی مهربون و عادله!
نظر شما چیه؟!
*اسکات فیتز جرالد
تو این هفته یه تصمیم مهم گرفتم
این که امسال بی خیال کنکور شم و انرژی ام رو ، رو کارم بذارم.. با مدیر پروژمون صحبت کردم و قرار شد که امسال استخدام شم و پروژه ای کار نکنم..
قصد دارم تو همین حوزه هوش تجاری و دادهکاوی دوره بگذرونم تا قوی تر شم
اولش خودم رو سرزنش کردم که چرا زودتر این تصمیم رو نگرفتم که یادم اومد، من کلا نمیدونستم این حوزه کاری رو دوست دارم یا نه؟ و اینکه میخواستم وقت آزاد برای کنکور داشته باشم..
چرا میخواستم کنکور بدم؟ چون فکر میکردم اگر MBA بخونم اونجا در اثر تعامل با استادا و دانشجوها میتونم بهتر راهم رو پیدا کنم!
خلاصه.. نمیدونم یهو چجوری شد که دیدم از کارم خوشم میاد و حالا که فرصت پیشرفت دارم باید ازش استفاده کنم..
یه کار مهم دیگه که امسال می خوام بکنم تکمیل زبان هست.. حتما روش وقت میذارم و کاملش میکنم
کار دیگه که دوست دارم پیشرفت کنم کوهنوردی هست..
تا الان دوتا دوره کارآموزی کوهپیمایی و هواشناسی کوهستان رو رفتم.. ولی تا حالا از ایستگاه یک توچال بالاتر نرفتم!!!
میخوام از همین ماه شروع کنم به کوه رفتن، از توچال شروع میکنم.. اولش تا ایستگاه ۲
بعد احتمالا برم کلچال .. تا همون وسطا
بعد دیگه هی بالاتر برم
و تا اون موقع مهرماه شده و میتونم با حقوقم وسایل کوه بخرم
البته دارم فکر میکنم که وقتی زمستون بشه نمیتونم برم، چون کوهپیمایی تو برف رو بلد نیستم و خیلی هم میترسم..
+دوست داشتم اینا رو اینجا بنویسم که بعدا یادم نره چرا این تصمیم رو گرفتم! یا کلا میخواستم چه کار کنم؟!
++همسرم هم امسال کنکور داره و سرم شلوغ باشه راحت ترم :)
+++کلا میخوام یکم درگیر باشم به چیزای بیخود کمتر فکر کنم..
++++ در کنار همهی اینا میخوام علاوه بر زومبا!! که دو ماهه میرم ، پیلاتس هم برم که به اون اندامی که دوست دارم نزدیکتر شم.. اگر دیدم خیلی بهم فشار میاد زومبا نمیرم
+++++ یادم رفت بگم!! سنگ نوردی هم دوست دارم! دو سال پیش میرفتم و رهاش کردم! شاید فرصت پیش اومد و تونستم ادامش بدم.. به برنامم که میخوره!
++++++ الان یعنی خیلی جوگیر شدم؟ یا فکر میکنم خیلی کار میخوام انجام بدم؟!
چی میشد اگر همیشه حالمون خوب بود و خوشبین بودیم؟
دلیل این حال سینوسی چیه؟!
خسته شدم از اینکه دائم راجع به بعضی موضوعات در جنگم با خودم.. ای کاش همیشه خوشبین بودم و حالم خوب بود
مامان و خاله و دایی معمولا آخر هفته ها میرن دماوند،به با ما هم همیشه میگن که بیایید.. آخرین باری که رفتم خیلی خسته شدم.. علاوه بر اینکه شلوغه و نمیشه آدم بیکار باشه، آخرشب جمعه خسته و کوفته میرسی خونه و صبح شنبه باید بری سر کار.. و این خیلی سخته برام
این هفته هم گفتن بیایید و من دوباره گفتم نه، به شدت نیاز به تنهایی و خلوت دارم چیزی که اونجا امکان پذیر نیست.. و کلا هم جو بعد از فوت دایی برای من غمگینه
ولی از طرفی وقتی یاد آخرین دماوندی که دایی محمد بود و من نرفتم میوفتم.. خیلی دلم میگیره..نکنه این آخر هفته هم آخرین وقت دیدارم با اونها باشه؟
خیلی حس بدیه...
با اومدن رتبهها بیشتر از همیشه احساس خستگی میکنم... درسته که خیلی هم درست و درمون درس نخوندم ولی نمیدونم چرا حداقل دوست داشتم بهتر از این حرفا بشم
شاید کلا قید خوندن ام بی ای رو بزنم
شایدم به رفتن به شبانه حتی راضی بشم
چرا اون روزی نمیرسه که بگم همین بود! همینو میخواستم! این اون چیزیه که حاضرم در بدترین شرایط براش وقت بذارم و دوستش داشته باشم..
فعلا قصد دارم یکی از علایق فراموش شده! ام رو دنبال کنم
نجوم آماتور!!
تا کی به خاطر دلایل مسخره از علایقم دست بکشم؟
بی خیال همه چیییی
پ.ن: همچنان احساس نیاز به یه استراحت به شدت کافی و خوب دارم... از نوع فکری و جسمی!
از زندگی از این همه تکرار خسته ام
از های و هوی کوچه و بازار خسته ام
دلگیرِ آسمانم و آزرده ی زمین
امشب برای هرچه و هر کار خسته ام
دل خسته سویِ خانه تنِ خسته می کشم
وایا... از این حصارِ دل آزار خسته ام
بیزارم از خموشیِ تقویمِ روی میز
از دنگ دنگِ ساعتِ دیوار خسته ام
از او که گفت: «یارِ تو هستم» ولی نبود
از خود که زخم خورده ام از یار خسته ام
با خویش در ستیزم و از دوست در گریز
از حالِ من مپرس که بسیار خسته ام