وندا

دل نوشته و افکار پریشان من

وندا

دل نوشته و افکار پریشان من

۴ مطلب با موضوع «برشی از یک کتاب» ثبت شده است

 ''وقتی چیزی نیست، نباید مزخرف نوشت.
به گمانم خطر نوشتن خاطرات همین باشد: 
آدم در همه چیز اغراق می‌کند، گوش به زنگ می‌نشیند و همیشه حقیقت را جور دیگری نشان می‌دهد.''

ژان پل سارتر

از اونجایی که تجربه این نوشته رو داشتم به اشتراکش میذارم!

روزایی که برای اینکه خودم رو گول و بزنم و وقتی به دفترچه خاطراتم بر میگردم ، بگم آخیییی.. چه قشنگ!! یکسری چیزای ظاهری مینوشتم و ته ته دلم رو میترسیدم بنویسم!

خداروشکر تو این وبلاگ از این خبرا نبوده و هر حسی داشتم رو نوشتم! و نترسیدم از ته ته دلم! آره وقتی بر میگردم و میخونم نمیگم آخییی چه قشنگ!! شاید بگم چرا این حس رو داشتم؟! و هزاران چرای دیگه! و این از این نظر که میتونم پیشرفت یا شایدم پسرفت! خودم رو ببینم خوبه...

 

 


 

  • وندا :)

مدتی باران و تاریکی را گوش کردم.

چه لذتی دارد از فردای نیامده نترسیدن،

 گوش به باران دادن،چای درست کردن،

پادشاه وقت خود بودن.



📚روزها در راه | شاهرخ مسکوب

  • وندا :)

در دلم چیزی ویران شده، چیزی که نمی‌دانم چیست و اضطراب و دل‌شوره مثل مِهی در ته درّه‌ای بی‌آفتاب جایش را گرفته است. باید خودم را بالا بکشم. به‌سوی روشنایی سبز و چشم‌اندازهای دور.


*از کتاب روزها در راه | شاهرخ مسکوب

  • وندا :)

برای انسان‌ها، زمان هرگز دوباره تکرار نمی‌شود و هیچ‌گاه دوباره به آن صورت که یک وقتی بود، بر نمی‌گردد و وقتی احساسات آدم تغییر کرد یا رو به زوال گذاشت، دیگر هیچ معجزه ای نمی‌تواند کیفیت اولیه را به آن برگرداند.

📚 قهرمانان و گورها

👤 ارنستو ساباتو


به نظرم خیلی جمله خطرناکیه!! حداقل با حالی که الان دارم! دوست ندارم احساساتم اینجوی باقی بمونه

دوست دارم مثل قبل شم

حال الانم رو دوست ندارم...

*این کتاب رو نخوندم ، این جمله رو جایی دیدم و خوشم اومد! ولی رفت تو قفس کتابایی که می‌خوام بخونم!

  • وندا :)