- ۲۲ آذر ۰۴ ، ۰۳:۴۸
اون روزی که تصمیم گرفتم بیام تو وبلاگ بنویسم چه کار خوبی کردم به خدا.. چقده خوبه!
چقدر خوب که نوشتم احوالاتم رو..
سیر درد و اذیت هایی که شدم
سیر افکاری که داشتم
سیر نوساناتم..
و جالب تر اینکه الان مهسای ۶-۷ سال بزرگ تر شده داره میخونتشون.. و با یه لبخندی ازشون عبور میکنم.. لبخند همراه با شفقت.. خود گذشتم رو بغل میکنم..
اینکه نمیفهمیدم چمه و چی داره میشه.. اینکه چقدر تشنه این بودم یکی بیاد دستم رو بگیره و از این منجلاب بکشه منو بیرون..
و قشنگتر اینکه همیشه تکیه ام به خدا بوده.. و چقدر حالم خوبه از این.. خدایا خودتو نگیری ازم یه وقت.. تو بودی که کمکم کردی به این آرامش برسم.. هرچند طول کشید.. هرچند خیلی خیلی خیلی سخت بود.. هرچند هنوز راه طولانی ای در پیش دارم.. ولی خواهشا باش همیشه کنارم..
اونی که منبع اصلی آرامشمه تویی.. و هر وقت به هر کس دیگهای تکیه کردم ، یه جوری بازی رو برگردوندی که حالیم شه فقط باید بیام پیش خودت..
آرامش عجیبی دارم..
۳-۴ روز فقط گریه و هق هق داشتم، در این حد که سر کار هم هر چی و هر کیو میدیدم گریم میگرفت، یه روز انقدر جلوی گریم رو گرفتم که گلو درد و سردرد گرفتم
انقدر بی تاب بودم که با چند نفر صحبت کردم که چه کار کنم..
بعدش کم کم انگار این منظومه احساسات منظمتر شد
روشن تر شد اوضاع برام
به یه حال صلحی رسیدم
با خودم و دنیا
انگار اینطوری که دیگه میدونم چی میخوام، نه اینکه چی بشه دقیق ولی میدونم دیگه کجاها باید کوتاه بیام و کجاها سر حرفم بایستم.. شاید همین انقدر بهم آرامش میده
حس اینکه تو مطمئنی کار درست چیه و دیگه نتیجه برات مهم نیست..
حال غریبیه.. اونم وقتی کنار امام رئوف هستم.. تو حرم همینطوری آرامش هست این حال و هوام هم بهش اضافه شد و خیلی حس رقیق بودن داشتم.. گریه هام دیگه از روی درد نبودن.. از روی تسلیم بودن..
از ته دل میدونم خدا هوامو داره.. هرچی که بشه.. حس اینکه پشتت به خدا گرمه حس خیلی خوبیه.. ثابت شدنی هم نیست که بشه نشونش داد یه حس درونیه..
خدایا شکرت..
میگه دین افیون تودههاست!
اصلا من میخوام توده باشم افیونمم دین باشه و هر وقت اذیت بودم به خدا دعا کنم و بیام پیش امام رضا..
زندگی اینطوری قشنگ تره!
والا!
داشتم فکر میکردم سیره ائمه رو که میخونی همیشه یه غرور و سربلندی دارن و برای یه ارزشی جنگیدن بدون توجه به آسایش.. اصلا آسایش و آرامش ارزششون نبوده.. هیچ جا.. اصلا دنیا محل آرامش نیست.. سخته همش حالا خدا یه حالی بهمون داده شیعه باشیم دلمون گرفت بیایم پیش امامش آروم شیم...
ای کاش هر روز بیام اینجا بنویسم
چقدر خوبه قبلا بیشتر مینوشتم
وقتی میخونمشون حس جالبی داره
اینکه چقدر یه سری خاطرات همچنان داره تکرار میشه تو زندگیم! پس کی میخوام درس بگیرم؟؟؟؟؟؟؟
اینکه چقدر رشد کردم، اینکه این رشد چقدر قشنگه
خدایااااا خودت کمک کن درس بگیرم من و تکرار نکنم این لوپ بی نهایت رو