وندا

دل نوشته و افکار پریشان من

وندا

دل نوشته و افکار پریشان من

۶ مطلب در مرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

چی میشد اگر همیشه حالمون خوب بود و خوشبین بودیم؟

دلیل این حال سینوسی چیه؟!

خسته شدم از اینکه دائم راجع به بعضی موضوعات در جنگم با خودم.. ای کاش همیشه خوشبین بودم و حالم خوب بود

  • وندا :)
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۳۱ مرداد ۹۸ ، ۰۱:۰۸
  • وندا :)
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۹ مرداد ۹۸ ، ۱۶:۳۸
  • وندا :)
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۶ مرداد ۹۸ ، ۰۲:۲۵
  • وندا :)

مامان و خاله و دایی معمولا آخر هفته ها میرن دماوند،به با ما هم همیشه میگن که بیایید.. آخرین باری که رفتم خیلی خسته شدم.. علاوه بر اینکه شلوغه و نمیشه آدم بیکار باشه، آخرشب جمعه خسته و کوفته میرسی خونه و صبح شنبه باید بری سر کار.. و این خیلی سخته برام

این هفته هم گفتن بیایید و من دوباره گفتم نه، به شدت نیاز به تنهایی و خلوت دارم چیزی که اونجا امکان پذیر نیست.. و کلا هم جو بعد از فوت دایی برای من غمگینه

ولی از طرفی وقتی یاد آخرین دماوندی که دایی محمد بود و من نرفتم میوفتم.. خیلی دلم میگیره..نکنه این آخر هفته هم آخرین وقت دیدارم با اونها باشه؟

خیلی حس بدیه...

  • وندا :)
احساس خشم زیادی نسبت به یه نفر دارم، چند دور ماجرا رو با خودم دوره کردم، همچنان نمی‌دونم کی مقصره؟ اصلا شاید مقصری وجود نداشته باشه واقعا
همش می‌خوام دنبال مقصر نباشم
ولی وقتی عواقب کارش احساس و زندگی ام رو تحت تاثیر قرار داده ، هر چند کم!! عصبانی می‌شم
دوست دارم نسبت به قضیه بی تفاوت باشم تا اینقدر در عذاب نباشم.. دوست دارم خودم رو جای طرف بذارم و بهش حق! بدم..
یه مدت دعا می‌کردم که آروم شم ، بعد یه مدت خشمم غلبه کرد و پر شدم از نفرت..
می‌خوام ببخشم.. می‌خوام آروم باشم.. 
می‌دونم که راحت نیست.. باید انقدر قلبم بزرگ باشه که اتفاقایی که میفته رو نادیده بگیرم.. انقدر حس همدردی ام زیاد باشه که خودم رو بذارم جاش.. و انقدر خودم رو توانمند کنم که این اتفاق برام بی اهمیت باشه..
در این راستا!! این لینک‌ها رو پیدا کردم.. توضیح واضحات می‌دن! حس می‌کنم باید دعا کنم تا حل شه..
  • وندا :)