وندا

دل نوشته و افکار پریشان من

وندا

دل نوشته و افکار پریشان من

وندا

دنیا نیرزد که پریشان کنی دلی...

۴ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۱ ثبت شده است

بعد از اینکه بهم گفتن با شرط باید کلاس‌های انرژی‌درمانی رو بیای فهمیدم که راه طولانی در پیش دارم... منی که فکر می‌کردم خوب دارم پیش می‌رم و مطالب رو در روزمره زندگیم به کار می‌برم ولی فقط فکر می‌کردم.

درسته اولش غمگین شدم ولی الان خوشحالم که تلنگر بزرگی بهم زده شده و باید تجدید نظر سنگین داشته باشم روی فهمم از مطالب..

می‌دونم راه طولانی در پیش دارم ولی عوضش ارادم قوی‌تر شده و با جدیت بیشتری این مسیر رو دنبال خواهم کرد.

 

  • وندا :)

سال کاری ۱۴۰۱ برای من ( و حتی بقیه!) یکم دیر شروع شد، دقیقا بعد ۱۳ فروردین ماه رمضون بود و الان یک هفته هست که ماه رمضون تموم شده. نه اینکه اون مدت کاری نکرده باشم، ولی کار جدیدی نکردم.

ولی بذارید از اول ۱۴۰۱ بگم. امسال عید، اولین عیدی بود که بعد از ازدواج، دوباره با خانواده رفتم به روستامون. خیلی خوش گذشت، خیلی هااا. یعنی رفت جز خاطرات دوست داشتنی و موندگارم، هرچند دلیلی که داشتم به خاطرش می‌رفتم ناراحت کننده بود، پدربزرگم مریض بود و دوست داشت امسال عید همه کنارش باشن و ما اکثرا رفتیم و بعد از سال‌ها دوباره در روستا دور هم بودیم. مسئولیت پخت و پز نداشتم ولی کمک می‌کردم، هوا عالی بود، یه روز خونه این مامان بزرگ یه روز خونه اون یکی. هرجا بیشتر بهم خوش می‌گذشت اونجا بودم در اون لحظه. یه شب با دختر عمه ها و عمو ها دورهم بودیم و قلیون می‌کشیدیم یه شب هم با خاله و شوهر خاله می‌رفتم پیش دوستانشون چون دخترعمه‌ها نبودن و اونجا بیشتر خوش می‌گذشت!

خلاصه رها و آزااااااد بودم.

آخرین باری که اینجوری بهم خوش گذشته بود دوران راهنماییم بود، آخرین دورانی که ذهنم محدود نبود، مسئولیتی نداشتم و بیشتر به فکر خودم بودم تا بقیه! و تازه این بار خیلی بهتر از اون موقع بود، چرا که بسیاری از سدهای مزخرف ذهنی که برای خودم ایجاد کرده بودم رو شکسته بودم، خودم رو بهتر می‌شناختم و تعاملم با بقیه سازنده‌تر شده بود... همه این‌ها به برکت مواردی که تو پست قبلی راجع بهشون گفتم بود.

ولی بعد از این ماجرا شروع سال کاری برام سخت بود، احساس می‌کردم به سختی دارم می‌کشونم خودم رو و انگیزه‌ای نداشتم. تا آخر ماه رمضون به همین روال بود. خداروشکر تعطیلی عید فطر هم عالی بود  و بهم خوش گذشت. مخصوصا که بعد از سه سال رفتم عروسی! و لحظه‌ای از پا ننشستم و کلی رقصیدمlaugh تا الان تنها فعالیتی که خستم نکرده رقصه! بعدش فول انرژی آماده هر کاریم! شدیدا دوست دارم روزی مربی رقص، زومبا و پیلاتس بشم. مربی خودم رو خیلی دوست دارم، روانشناسه، روزها کلینیکه و بعد ازظهرها مربی، همه چیم درس می‌ده، پیلاتس، انواع رقص، یوگا. شاید تو هیچ کدومش هم خفن نباشه، ولی مجموع این‌ها شخصیتش رو برای من جذاب کرده. یعنی اگر بگن الگوت کیه اولین نفر اون میاد تو ذهنم، حسی به آدم‌های خفن دور و برم ندارم.. دوست دارم کارهایی بکنم که مجموعا علاوه بر اینکه سبک زندگی سالم و خوشحالی برای بقیه می‌سازم برای خودم هم این کار رو بکنه!

خب از بحث دور نشیم و ادامه ماجرا رو بگم، خلاصه اینکه تونستم بالاخره سال کاری ۱۴۰۱ رو با قدرت شروع کنم، خوابم تو این یک هفته تنظیم شده و صبح‌ها ۸ بیدارم، نیم ساعت صبحانه می‌خورم و ریلکس می‌کنم و پیاده میام تا محل کارم. از اونجایی که یه سری ایده داشتم کار زیاده و کار روتینم تموم بشه به اون‌ها می پردازم، هرچند این هفته نمی‌شه گفت تمومشون کردم ولی بالاخره استارتش رو زدم. موردی که تو کارم انرژی زیادی می‌گیره تصمیم‌گیریه، حالا فلانی رو جذب کنیم یا نه؟ سخت ترین سواله. من خودم قاعدم اینه که برای این مورد سوال سخت شد یعنی طرف رده چون انقدر خوب نبود که بگم حتما بگیریم.. ولی خب همیشه استثنا وجود داره و گاهی باید این کار رو کرد.

در ادامه اینکه جز مواردی که می‌تونم بهش افتخار کنم ورزش کردنم بوده، حتی تو ماه رمضون! این ماه رمضون برای من، ماه شکستن قاعده‌های اشتباهی بوده که تو ذهنم برای خودم ساخته‌بودم، هم کار کردم و هم ورزش و خوب بودم. بله ۸ ساعت کار نکردم ولی کار کردم چیزی که قبلا فکر می‌کردم نمی‌تونم،ولی تونستم. قاعده دیگه‌ای که برام شکست این بود که وقتی حالم خوب نیست نمی‌تونم ورزش کنم ولی تونستم! با گرسنگی، با سردرد و حتی با دل درد. ورزش کردم و شد. برای همین این هفته حتی وقتی خسته بودم ورزش کردم و حتی یک بار که مربی نیامده بود خودم ورزش کردم. دوست دارم همینطوری این بشه روتین زندگی من. چیزی که دیگه بهش افتخار نکنم چون شده روتین زندگیم!

و حالا رسیدیم به جمعه، روزی که دارم این مطلب رو می‌نویسم، حسین به یک صبحانه کاری رفته و من هم تصمیم گرفتم بیام کافه تلاونگ و به کارهای عقب موندم رسیدگی کنم ولی الان دارم اینجا مطلب می‌نویسم! و حالا که به آخر این مطلب نزدیک شدم می‌خوام برم یه خوراکی دیگه سفارش بدم و شروع کنم به بررسی روان‌بنه اصلیم یعنی روان بنه من تنها، دیگران مظلوم و سایر‌ کارهای CBT2 . شاید رسیدم و جزوه چشم سوم که امروز اولین کلاس  ۱۴۰۱  هست رو مرور کنم.

 

 

به امید روزهای بهترترترترتر

+ پی نوشت: اون که نوشتم برم سراغ کارم بعد وبلاگ؟ کنسله! همسرم زنگ زد گفت بیام دنبالت! هیچی دیگه دارم جمع می‌کنم برم :)))

  • وندا :)

نشستم مطالب وبلاگم رو از امروز تا سال ۹۷ مرور کردم.. البته حوصله خوندن رمزداراشو نداشتم!

ولی جدی چقدر تغییر کردم، چقدر آرامشم بیشتر شده، چقدر یک‌سری اهدافم تغییر کرده و چقدر یک‌سری شون همیشه دغدغه‌ام بوده!

مثلا هدف شغلی‌ام تغییر کرده ولی هدفم برای زندگی سالم و تحول فردی ثابت مونده!

و چقدر خوشحالم که تونستم به تحول فردیم خیلی نردیک بشم و زندگی سالم رو سینوسی داشته باشم!

این مدت که بیشتر از یک سال داره میشه پی‌گیر روانشناس و دوره های CBT و TA و مایندفولنس بودم، شناختم نسبت به خودم عمقی‌تر شده ، با احساساتم بی‌گانه نیستم و درکشون می‌کنم، به وقتش کنترلشون می‌کنم، اطرافیانم رو بیشتر درک می‌کنم و  Wow...

خیلی خوشحالم که به اینجا رسیدم.. امیدوارم بتونم بهتر ادامش بدم.

سال ۹۷ تو این پست نوشتم احساساتم رو نمی‌فهمم و حالا الان با CBT منشا اش رو کشف می‌کنم، با TA دلیل واکنشم نسبت به یکسری رفتار‌ها و با مایندفولنس می‌تونم درکش کنم و بدون قضاوت حسش کنم..

دوره های ریکی و انرژی درمانی و چشم سوم هم جای خود دارن، از درمان تا تغییر زاویه نگاهم به زندگی.

خوشحالم از مسیری که اومدم .

خدا رو شکر...

 

  • وندا :)

دو - سه هفته‌ای هست که مشغول نوشتن داستان روان بنه‌ام هستم! داستان روان بنه یعنی بیای چندتا روان بنه‌ات که خیلی زورشون زیاد هست رو در نظر بگیری و از بچگی‌ات تا الانت اتفاقای مهم زندگی ات رو بنویسی و تحولت رو از بالا ببینی!!

اگرچه کاری هست که گاهی زجر آوره چون باید تمرکز کنی و همه چیز یادت بیاد! چیزی که کلا تو CBT2  خیلی هست! ولی خیلی جالبه تحولاتی که داشتم.. فهمیدم چقدر همیشه نظر بقیه روم تاثیر گذاشته و مسیر زندگیم رو تغییر داده! فهمیدم هر ۴ سال با تغییر مقطع زندگی منم تغییر کرده به کل!

و حالا الان تازه رسیدم به شروع دانشگاه! هنوز ۹ سال پر اتفاق دیگه رو باید بنویسم...

  • وندا :)