بالاخره، دارم به تصمیم میرسم
امروز بالاخره به مشاوره رفتیم
تو این یک سال، چندبار این تصمیم رو داشتم، ولی آخرش بی خیال و پشیمون میشدم و فکر میکردم فایده ای نداره
به آینده فکر نمیکردم و سعی میکردم با زندگی در حال، لذت ببرم... ولی تا کی میتونستم؟ تا کی به آینده فکر نکنم؟ بالاخره یه روزی با همون آینده قراره مواجه بشم.. نباید کوچکترین کاری انجام بدم که بعدا پشیمون نباشم؟
خلاصه..
به خواسته خود ح. به مشاوره رفتیم، چون میگفت دیگه نمیدونه چه کار باید انجام بده و هر چی به ذهنش میرسه آخرش درد ه ...
مشاور، همونی رو گفت که تو ذهن من بود! قطعا ح. هم همین پیشبینی رو میکرد.. واضحه.. منطقی ترین انتخابه
ولی ح. انقدر درگیره که فکر میکنه با حذف ی. دنیا به پایان میرسه، در حالی که آقای مشاور گفت اون کسی که بیشتر مشکل داره تو این رابطه ، خودت هستی(خطاب به ح.)
خلاصه
چرا اینها رو مینویسم؟
چون اون کسی که باید محکم باشه و این تصمیم رو عملی کنه منم! و اینجا مینویسم، که بعدا از تصمیمی که گرفتم پشیمون نشم! یادم بمونه که این تنها راه حل منطقی و درستی هست که وجود داره، و اگر امروز عملی اش نکنم، یه روزی مجبورم
اگر کلا نخوام این کار رو انجام بدم، باید زندگی که دوسش ندارم رو تحمل بکنم
پس دیدی؟ راهی نداری! قوی باش و جلو برو...
از حرفای ح. نترس.. اینکه میگه من آدم سابق نمیشم.. اینکه میگه درد میکشم
به قول اقای مشاور، مثل ادمی هستی که الان تا کمر تو آبه، و من فقط میخوام کمک کنم غرق نشی.. ولی تو خیس شدی! و این اجتناب ناپذیره! نمیشه که خشک از اون آب بیای بیرون! یا باید غرق شی و یا باید خیس از اون آب بیای بیرون..
آره..
داشتم میگفتم، .. یادت باشه راه درست دیگه ای نداشتی، باید این کار رو بالاخره انجام میدادی!
به امید روزی که بیام اینجا بنویسم همه چی خوب و آرومه! بنویسم ی. داره زندگیش رو میکنه، و من از زندگیم با ح. لذت میبرم و ح. دردی نداره!
- ۹۸/۱۰/۰۷
به اینامید که واو و ح و ی به زندگی عادی برگردین و بعد هم که خشکشدین برید بن سمت زندگی خوب و خوش و سلامت به الف و میم و شین وه و دال هم کمک کنید تا بهتر بشن